بچه ها به خاطر شرایط بدی که توی پادگان داشتیم ، مریض شده بودند. یک بار حاجی رفت سراغ یکی از خلبان ها گفت: « بچه های مارو ببر عقب» ؛ با اعتنا نمیکردند یا میگفتند : «نمیکنیم ».
حاجی اشاره کرد ؛ چند نفر دور بالگرد پخش شدند . ضامن نارنجک را کشید و گفت :« اگه بچه ها رو نبرید ، بالگرد رو همین جا منفجر می کنیم.»
خلبان ها فرار کردند. سرهنگ آمد چیزی بگوید ، سیلی حاج احمد کنارش زد....
سلام دوستان....
از این که به وبلاگ بنده حقیر سر زدید بسیار ممنونم.
در این وبلاگ نگاهی مختصر بر زندگی شهدا می اندازیم.
فقط و فقط میتوان گفت:(( شهدا شرمنده ایم.....))